غزل ۱ مولانا
۱ ای رستْخیزِ ناگهان، وِیْ رَحمَتِ بیمُنتَها ای آتشی افروخته در بیشۀ اندیشهها ۲ امروزْ خندان آمدی، مِفْتاحِ زندان آمدی بر مُستْمَندان آمدی، چون بَخشش و فَضلِ خدا ۳ خورشید را حاجِب تویی، اومید را واجب تویی مَطْلَب تویی، طالِب تویی، هم مُنتَها، هم مُبتَدا ۴ در سینهها بَرخاسته، اندیشه را آراسته هم خویش […]